روزنامه کیهان از امروز (26خرداد95) در صفحه پاورقی خود (صفحه 6) اقدام به انتشار زندگینامه شهید حاج حسن حسین زاده موحد در طی چند شماره به نقل از کتاب «یاران امام به روایت اسناد ساواک کرده است
بخش یکم: آغاز راه مبارزه با ظلم از هیئت حسینی
زندگینامه
آغاز راه
حسین حسینزاده موحد در سوم فروردین ماه سال 1331 ش در خانواده مذهبی و مبارز ساکن شهر تهران، محله امامزاده یحیی(ع) دیده به جهان گشود.
پدرش، حاجمحمد مهدی، یکی از کسبه متدین بازار بود که در تیمچه حاجبالدوله بلور فروشی داشت و مانند بسیاری دیگر از بازاریان متدین آن زمان، افزون بر آشنایی با احکام «مکاسب»، از محضر حاج شیخ مرتضی زاهد نیز بهرهمند بود.
در سالهای ابتدائی دهه 1330ش که یکی از نقاط عطف تاریخ کشور ایران شمرده میشد، حاج مهدی حسینزاده موحد، در عرصه فعالیتهای سیاسی، نقشی پررنگ داشت و در این رابطه، دستگیر و زندانی نیز شد؛ تا جایی که در جریان سیام، تیرماه، خبر تیر خوردن او به خانه رسید و موجب عزاداری اهل خانه گردید.
وی در این دوران، در چنان جایگاهی قرار داشت که به عنوان «رابط و پیک خاص آیتآلله کاشان(ره) و امامخمینی(ره)» به انجام وظیفه مشغول بود و همین ارتباط، ایشان و خانوادهاش را، در زمانی که امامخمینی(ره) به «حاجآقا روحالله» شهرت داشت، به یکی از مریدان و پیروان و یاران همیشگی ایشان تبدیل نمود.
شیوه کسب و کار حاجمهدی که از کسبه سرشناس و شناخته شده تیمچه سرپوشیده حاجبالدوله میشد، به گونهای بود که در سال 1346ش،با وجود خانوادهای پرجمعیت همچنان در منزلی اجارهای زندگی میکرد.
تحصیلات
حاجحسن حسینزاده، از دوران طفولیت در دامن مادری علویه که به «افتخارالسادات» مشهور و اهل قرآن و معارف دینی بود، با مقدمات دین آشنا شد و از محضر پدری که با معارف اهلبیت علیهمالسلام انس و الفتی عمیق داشت، بهره برد. وی پس از رسیدن به سن تحصیل، مانند دیگر همسالانش، برای درسآموزی رسمی، پای به مدرسه گذاشت. سال اول ابتدائی را در مدرسه برهان، و سالهای بعد را دبستان عاصمی که در کوچه محل سکونت آنها قرار داشت، سپری نمود.
هنوز به تحصیلات ابتدائی مشغول بود که انقلاب اسلامی به رهبری امامخمینی(ره) در سال 1341ش آغاز شد و او که نوجوانی 11 ساله بود، در کنار پدر مبارزش، در مسیر نهضت اسلامی قرار گرفت.
پس از پایان دوران ابتدائی، به دبیرستان امیرکبیر در خیابان ناصرخسرو رفت و در این موقع بود که بنا بر توصیه پدر، مدتی هم در مدرسه آیتالله مجتهدی، دروس حوزوی را پی گرفت؛ ولی هنوز سیکل اول دبیرستان را به پایان نبرده بود که به فعالیتهای تشکیلاتی روی آورد و با آنکه این فعالیتها، موجب دستیگری و باز ماندن وی از ادامه تحصیل شد، در دوران بازداشت، در جلسات درسی که در زندان تشکیل میگردید، شرکت میکرد. همین امر باعث شد که یکی دو سال از سالهای دبیرستان خود را در همان دوران بازداشت، با قبولی در امتحانات متفرقه پشت سر گذاشت.
دوران مبارزات
مرحله اول (11 تا 15 سالگی)
حاج محمدمهدی حسینزاده موحد، ازجمله بازاریانی بود که از ابتدا در مسیر مبارزه قرار داشت. مسیری که در بعضی از مقاطع آن، حسن را که هنوز به سن تکلیف نرسیده بود با خود همراه مینمود.
در جریان نهضت امامخمینی(ره) که با مخالفت با لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی شروع شد، حاجمهدی به همراه حسن دهساله، در جمع اعضای هیئتی به نام «توابین»، برای حمایت از امام(ره)، دو مرتبه راهی قم شدند.
منزل حاجمهدی - که خود، قاری قرآن بود - کانون مبارزه و محل تشکیل جلسات و رفت و آمد افرادی بود که در نهضت امامخمینی(ره) فعالیت داشتند. لذا همین امر موجب احضار او به ساواک شد. او در هیئت مختلف مذهبی شرکت داشت؛ هیئتهایی که گردانندگان و سخنرانان آنها عموما با انقلاب اسلامی همگام بودند. او که مرید امام(ره) بود، در زمان سخنرانی تاریخی ایشان در مدرسه فیضیه قم، راهی قم شد و حسن که اینک به سن 11 سالگی رسیده بود، کماکان همراه او بود و همین مسئله او را در جریان راهپیمایی روز عاشورای سال 1342 ش به مسجد حاج ابوالفتح کشاند تا در کنار پدر و در دل جمعیت به سوی دانشگاه رهسپار و در جریان قیام خونین 15 خرداد 1342 نیز، راهی خیابان شود:
«من خودم در آن روز در خانه بودم؛ فقط بعدازظهر، به اندازه 5 دقیقه، به سر کوچه رفتم و صدای شلیک شنیدم و به فور به خانه برگشتم.»:
وی پس از جریان ترور حسنعلی منصور در اول بهمن ماه سال 1343ش، توسط محمد بخارایی و دوستانش، که به دستگیری گسترده اعضای هیئتهای موتلفه اسلامی انجامید و در نهایت منجر به اعدام 4 تن از آنان شد - در حالی که نوجوانی 13 ساله بود - در تمامی مراسمی که برای بزرگداشت آنان در مساجد: «جامع بازار، حاج سیدعزیزالله، ارک و لرزاده» برگزار گردید، شرکت نمود.
او که از ابتدای راه در جریان مبارزه گام برداشته و از دوران کودکی با ادبیات مبارزه خو گرفته بود - وقتی در آستانه 15 سالگی بود - به همراه تعدادی از دوستان خود به سازماندهی تشکیلاتی در قالب هیئتی مذهبی روی آورد. هیئتی که نام «هیئت جوانان اسلامی مرکزی حسینی» بر آن نهاده بودند در تبیین این نامگذاری، گفتهاند:
«چون همه آقایان جوانند، نام جوانان و چون جلسه ما یک جلسه مذهبی برای دفاع از اسلام است، اسلامی و چون باید هر یک از افراد، خود جلسهای مشابه این جلسه تشکیل دهند، این جلسه مرکزی و چون پیروی از اهداف حضرت امامحسین(ع) یکی از اهداف این جلسه است، حسینی، به عنوان اسم این جلسه انتخاب شده است.»
هنوز مدت زمان زیادی از برپایی این هیئت که دارای جلسات هفتگی منظم بود، سپری نشده بود که علیرغم اینکه جلسه سری اعلام شده بود و اعضای آن نیز برای ادامه راه، که اصلیترین هدف آن، بازگشت امامخمینی(ره) از تبعید بود، هم قسم شده بودند، به علت درز اخباری که رخ داد، دستگیری اعضای آن آغاز شد و در اولین روز اردیبهشت ماه سال 1346ش، منزل مسکونی حسن حسینزاده - در حالی که دو مامور ساواک (پهلوان و پورنیک) نیز از اعضای تیم بودند - مورد بازرسی قرار گرفت و موارد زیر کشف شد:
«عکس مختلف خمینی 9 قطعه، کتاب شیعه و زمامداران خودسر یک جلد، رساله خمینی دو جلد، کتاب نجاتالعباد به قلم خمینی دو جلد، یک برگ اعلامیه خطی شعر به نام هدیه مردم اصفهان.»1
در فروردین این سال، از یک سو وزارت کشور در تدارک برگزاری انتخابات! «مجلس موسسان» برای تغییر قانون اساسی و انتخاب «نایبالسلطنه» بود و از دیگر سو «لایحه خانواده» که طرحی برای فروپاشی کانون خانواده شمرده میشد، به تصویب رسیده و جنگ اعراب و رژیم اشغالگر قدس نیز آغاز شده بود.
جلسه ابتدائی «هیئت حسینی»، در مسجد حضرت موسیبن جعفر علیهالسلام، واقع در خیابان غیاثی تهران، که آیتالله شهید سیدمحمدرضا سعیدی امامت جماعت آن را برعهده داشت، برگزار شد.
در گزارشی در خصوص شکلگیری این هیئت، آمده است:
«بنا به اطلاع واصله، عدهای از جوانان بازاری به سرپرستی شخصی به نام محسن خیاطان معروف به خاتم جلسات بسیار مخفیانهای به طور هفتگی و هر هفته در یکی از مساجد تشکیل میدهند. در اولین جلسه به وسیله گوینده جلسه اظهار شده است که هدف از تشکیل این اتحادیه، تعقیب اقداماتی است که با شلیک گلوله محمد بخارایی متوقف مانده بود و سپس همگی سوگند یاد نمودند که به یکدیگر خیانت نکنند.»3
در این ایام، شهید سعیدی در سخنرانیهای خودبا صراحت به دفاع از امامخمینی(ره) مشغول بود و همانگونه که در بالا آمده است، یکی از اعضای هیئت حسینی که نقش رهبری هیئت را نیز داشت، به نام محسن خیاطان مشهور به «خاتم»، یا شهید سعیدی ارتباطی مستمر داشت. در یکی از گزارشهایی که درباره این ارتباط ثبت شده، آمده است:
«محمدرضا سعیدی در ساعت 18:30 روز پنجشنبه، 45/12/11 در مسجد موسی بن جعفر... چند مسئله رساله خمینی بیان داشت... و در ساعت 20:30 پس از پایان مجلس، برای چهار نفر جوان که یکی از آنان به نام خاتم معروف است، شروع و تدریس نمود. این 4 نفر در پوشش درس خواندن ممکن است تحتتاثیر و تحریکات و تعالیم مغرضانه سعیدی که یکی از افراد مخالف با دولت و اولیاء کشور است قرار گرفته و دست به اعمال حادی بزنند.»
هرچند نام سه نفر دیگر که در محضر شهید سعیدی به تحصیل مشغول بودند، در این سند ساواک ذکر نشده است، ولی با توجه به ارتباطی که حاجحسن حسینزاده با شهید سعیدی داشت و در جای خود به آن خواهیم پرداخت و همچنین انتخاب وی به عنوان قاری و مترجم قرآن در «هیئت حسینی»، به نظر میرسد یکی از افراد مورد اشاره، او باشد.
به هر حال، پس از بازرسی از منزل ایشان در روز اول اردیبهشت 1346، ایشان دستگیر و در همین روز، بازجویی از او شروع شد. او در این بازجویی گفت:
«قریب یک سال است که در هیئت انصارالحسین شرکت میکنم. در هیئت محبانالحسین که آن هم به طور سیار تشکیل میشود، شبهای چهارشنبه شرکت میکنم. مکتب حسین هم عصرهای جمعه که به طور سیار تشکیل میشود در جلسات آن شرکت میکنم.»
از اعلامیههای مکشوفه در خصوص مخالفت به تشکیل مجلس موسسان و کوتاهی دست دیکتاتور از دخالت در امور مملکت اظهار بیاطلاعی کرد و گفت: «اصلا من این چنین کاغذهایی را ندیدهام و کسی هم برای توزیع، آنها را به من نداده است.»
در نتیجه این اقدامات، برای او در شعبه 3 بازپرسی دادستانی ارتش، به اتهام «اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت»4 قرار بازداشت موقت صادر شد.»
ساواک که از طریق گزارشهای منابع نفوذی خود، از کم و کیف چگونگی تشکیل جلسات «هیئت حسینی» و اقدامات و مذاکرات صورت گرفته اطلاع داشت، مجبور به پرسشهای صریح و مستقیم شد. بازجویی روز بعد (46/2/2) که به شدت و حدت بیشتری صورت گرفت، نشانگر این مسئله است:
س. در مسجد آقای سعیدی واقع در انتهای خیابان غیاثی در چه تاریخ و با شرکت چه کسانی جلسهای تشکیل دادید و منظور از تشکیل این جلسه و جلسات بعدی آن چه بود؟
ج. تاریخ دقیق آن به خوبی یادم نیست و قبل از ایام حج بود... در این جلسه آقای رضوی ابتدا آیاتی از قرآن کریم تلاوت کرد که جلسه مذهبی شود. یکی از افراد شاید (خاتم) گفت که تشکیل این جلسه برای اقدامات بیشتری به نفع دین و گرفتاران دینی و خدمات دینی، تشکیل مجالس ترحیم و یا سوگواری میباشد. مدت این جلسه کمتر از یک ساعت بود. یکی از افراد دیگر که اسمش را به خاطر نمیآورم گفت مرامنامه و اساسنامه این جلسه چه میباشد. افراد شرکتکننده جواب دادند که مرامنامه، مرامنانه اسلامی است و یکی هم آیهای از قرآن خواند و گفت هر چه اسلام بر وفق این آیه مرامنامه دارد، علاوه بر آن مرامنامه مذهب جعفری، مرامنامه ما خواهد بود...
جلسه دوم در پارک شهر تشکیل شد و من قرآن خواندم و بحث در این مورد بود که منظور از تشکیل ا ین جلسات چه میباشد و گویا آقای خاتم گفت اقدامات لازمتری برای بازگشت آیتالله خمینی به حوزه علمیه قم بشود... بعد اخبار خارجی (اندونزی. ویتنام) پیش آمد و از مسائل داخلی راجع به مجلس موسسان و تعیین نایبالسلطنه مطالبی وسیله آقای آزرده گفته شد...
س. منظور از تشکیل چنین جلساتی چه بوده و برای نیل به هدفهایی که داشتید چه تصمیمات دیگری را اجتماعا اتخاذ نمودید؟
ج. منظور از تشکیل این اجتماع اقداماتی برای بازگرداندن آیتالله خمینی به ایران و اجرای قوانین شرعی و جلوگیری از اهانت به دیانت در کشور شاهنشاهی بوده است.»
در این بازجویی پرده از مکاتبه حاجحسن حسینزاده با آیات عظام مرعشی نجفی(ره) و سیدمحمدهادی میلانی(ره) در دی ماه سال 1345 برداشته شد. نامههایی که در بخشی از آن نوشته شد بود:
«روایت است که رسول اکرم(ص) اجازه فرمودهاند که مردم مسلمان به صورت دشمنان اسلام درآیند و داخل اجتماعی آنها بروند و نقشههای شوم آنها را فهمیده و به مسلمین اطلاع دهند و حتی در شب که رئیس آنها خوابیده، او را به قتل برسانند.
آیا امروز هم مسلمین میتوانند چنین اعمالی را نسبت به دشمنان خود بنمایند یا خیر؟»
پرسش و پاسخهایی که در این خصوص در بازجویی صورت گرفت، چنین است:
س. شما برای بازگرداندن حضرت آیتالله خمینی شخصا چه اقداماتی به عمل آوردید و در این زمینه مکاتباتی نمودهاید یا خیر؟
ج. هیچگونه اقدامی در این مورد نداشتم و هیچ مکاتبهای هم در این زمینه نداشتم.
س. اصولا راجع به مسائل دینی با آیات مکاتباتی دارید یا خیر؟ در صورت مثبت بودن با چه کسانی؟
ج. در حدود 3 ماه قبل به آیات نجفی و میلانی نامههایی نوشتم و راجع به مسئله ریشتراشی، نام بردن از حضرت آیتالله خمینی جایز است یا خیر و مطلب دیگری هم سوال کردم این بود یکی از وعاظ داستانی نقل کرده بود که پیغمبر اجازه داده بود که یک نفر برود و به صورت نیرنگ و خدعه دشمنان اسلام را بکشد. من پرسیدم این عمل در اسلام هست یا نیست و از هیچیک از آیات مذکور جوابی نرسید.»
- ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۳